داستانکده

 
   
و نو نظرات پيام رفيقي در مورد زمين و زمان
 
   

....................................

تابلوي اعلانات


  • رضا اخشام
    ..

    .

    Monday, February 21, 2005

     

    *** روح بزرگ قزوین ***..

    !تقدیم به ابراهیم رزم آرا بخاطر آهوی کوهی و دشتهای بی کران مغان
    خانجان را كه به خانه ي پدري ام آوردند، بچه هايش تمام زندگي اش را بالا كشيده بودند. شوهرش بالاخان هم قبلا با منشي اش مينو خانم ازدواج كرده و خانجان را به امان خدا رها نموده بود. پيرزن در آن روزهايي كه شوي اش منشي شخصي اش را به بهانه هاي مختلف به خانه ميآورد، با تمام قوا تلاش ميكرد جلوي اين قضيه بايستد؛ اما مينو خانم بسيار زرنگ و نيرنگ باز بود به گونه اي كه خانجان سرانجام از قوا افتاد و به شكلي سريع و باورنكردني زمينگير شد. كار به جايي رسيد كه مبارزه خانجان با متجاوز به حريم زندگي اش، به ماليدن مدفوع بر روي فرش خانه ادامه يافت، تا مينو را وادار به تميز كردن كثافت كاري ها و بزعم خويش ـ ترك خانه ـ كند! اما بالاخان سرانجام رسما به خانجان گفت كه ميخواهد از او جدا شده و با مينو ازدواج كند. همين و ديگر هيچ.
    خلاصه خانجان از شوي فريب خورده، از بچه هايش هم خيانت ديد و يك روز متوجه شد دارايي اش را با گرفتن امضاهاي متعدد از چنگ اش درآورده اند. مانده بود سر دست، كه مادربزرگم خواست احساني كرده باشد و در مورد خاله كوچكش حفظ ظاهر را كند. اما مادر پدرم نيز فرد خاصي بود. در عين مهرباني مانند تمام قديمي ها از غرور و افاده اي اشراف مآبانه برخوردار بود. اتاقي به خانجان داد. اما براي اينكه خاله بيچاره اش را تا حد زجري ابدي بكوباند يك اتاق نمدار كثيف و بي حمام در زيرزمين در اختيارش گذاشت. وسايل خانجان را من و پدرم به آن اتاق محقر حمل كرديم.
    قيافه خانجان شبيه يك سقائك پير بود كه چكه آبي از دماغش آويزان باشد. سخن كه ميگفت انگار از اعماق قدمت و كهنگي حرف ميزد، انگار از دورترين ديار موجود صدايش ميرسيد. كنارش كه مينشستي، بوي بد از بدنش به مشام ميرسيد كه بعدها فهميدم حتي با شستن بدنش هم رفع نميشود، مانند همه ي پيرهاي ديگر. بوي بدي بود اما نكته اينجا بود. وقتي مدتي آن را نميشنيدي دلت براي خانجان و بوي بد بدنش تنگ ميشد. وقتي ميديدي اش احساس ميكردي كه انگار بيش از يك قرن است كه آثار وجودي خانجان از روي زمين محو شده است. گاهي من و پدرم به زور تنها لباس سالم اش را تنش ميكرديم و ميبرديمش بازار سنتي قزوين، مسجدشاه، سبزه ميدان و شهزاده حسين و جداً ميترسيديم با منظر مدرن شهر مانند بوتيكها، پاركها و بالاي شهر روبرويش سازيم! خانجان يك عمر در اعماق خانه هاي تو در توي گرمابه اي و كاهگلي ساخته، زيسته بود. بي اغراق بگويم اگر با ماشيني در شهر مستقيما روبرو ميشد وحشت ميكرد!
    به مادربزرگم، كه ميديد من و پدرم يكي دوبار است دور و بر خانجان هستيم، چنان برخورده بود كه من حداقل ديگر پدرم را در فاصله صدمتري خانجان هم رويت نكردم! خانجان از همه تاريخ قزوين اطلاع داشت. از كشف حجاب قره العين و لاي جرز گذاشتنش توسط افراطيون، از شورش بابيهاي قزوين و تكه تكه كردن شهيد ثالث، از قافله باشيها و فال هاي بي برو برگردشان، از طريقه قزويني دفن مرده و گورهاي عظيم و دسته جمعي تو خالي، از داستان اجنه هاي مقيم گرمابه هاي قزوين. صحبت كه ميكرد مانند خيلي ها از صحبت كردن درباره بابي ها خودداري ميورزيد اما مثل همه قزوينهاي قديمي اشاره هايي گذرا به مظلوميت قره العين داشت. قافله باشيها همپاي نذر مذهبي برايش ارزش داشتند و آب سرداب خانه ها را شفابخش ميدانست با تمام جانوران ريز داخلش!
    با خانجان كه سخن ميگفتي انگار به يكي دو قرن قبل بازميگشتي و يك آن از تمام بدبختي هاي زندگي روزمره راحت ميشدي و احساس سرشاري كهن و هزاران ساله اي مينمودي. انگار خانجان قزوين را با تمام چند صد سال تاريخ پيدايش اش درك كرده و آن را با وجود خود آميخته بود. گاهي از پشت پنجره هاي رنگارنگ قديمي، زيرزمين ميديدمش و به آساني ميتوانستم قسم بخورم كه زير زبان "قزوين" را صدا ميكرد و داشت با خود شهر حرف ميزد! بعضي ها حتي ميگفتند، خانجان اغلب تقيه گران اسماعيلي قزوين را ميشناسد. اين را ميتوانستم باور كنم چون قلعه ي الموت را با برق چشم هاي غريبي مينگريست.
    براي كنكور مدتي ناچار شدم در تهران بمانم. بعد از تابستان كه به قزوين برگشتم، از همسايه ها شنيدم كه بدن خانجان در گرماي تابستان و رطوبت اتاق كوچكش، جانور و كرم گذاشته بود به گونه اي كه هنگام مرگ بدنش از لاشه ي شپشك ها سياه شده بود. مراسم خاصي برايش گرفته نشد در خانه ي پدري تصميم گرفته شد موضوع براي احدي تعريف نشود و مادربزرگ دستور داد در اتاق پيرزن را تا به بالا آجر بگيرند
    ..

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    ..  

    .....................................

    بايگاني

    October 2004 November 2004 December 2004 February 2005 April 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 November 2007  


     

    پست الکترونيک


    پيوندها


     


     

     


     

     

     

     

     

    لينکستان دات کام