داستانکده

 
   
و نو نظرات پيام رفيقي در مورد زمين و زمان
 
   

....................................

تابلوي اعلانات


  • رضا اخشام
    ..

    .

    Wednesday, August 17, 2005

     

    وقتی حیوان را آفرید



    تقدیم به لیلا خسرو پور همسر عزیزم



    وقتی خدا حیوان را آفرید، انسان با چشمانی شرم آلود و نگران مینگریست . حیوان با چهره ای خوک گون، پاهائی لرزان و گوساله وار و دمبی تمساح سان و متحرک درحالیکه عرق زیادی کرده بود بروی دو پا ایستاد. خدا به حیوان فرمود برخیز! اما حیوان به انسان مینگریست و میترسید، خدا فرمود برخیز ای جاندار زیبای غریزه ها...انسان فریاد برآورد او نمیتواند بفهمد چون حیوان است، اما من انسانم همانی که بخاطر او ابلیس را کنار زدی و فرشته هایت را جواب درشت گفتی، به من مؤمن بمان که انسانم...خدا فرمود هرکس به این حیوان تعظیم نکند، هرکس به این پاهای لرزان و ترسان حیوانی کمک نکند از درگاه من رانده خواهد شد، سپس خدای متعال رو به حیوان کرد : برخیز و بایست...حیوان چونان خرگوشی سر در لانه ی یک گرگ کرده باشد برخاست با همان قیافه ی متعفن خوک گون...انسان در این حال نعره کشید، شمشیر شد بر فرق علی فرود آمد، هابیل شد بر خون قابیل چکید، یوسف شد توسط برادرانش گرگ دریده خوانده شد، وبا شد و روده و امعا و احشام تمام بدن را سوراخ کرد، سفیلیس شد و داغ سفیلیس از خود بجای گذاشت، قاضی مرتضوی شد به جان و ناموس اکبر گنجی هجوم آورد، امیر کبیر شد در فین کاشان جان داد...خدا فریاد برآورد : حیوان برخیز و بایست و سخن گوی...حیوان هنوز با دو چشم ترسیده و هراس آلود به آدمی مینگریست، انسان اعتراض کرد : بارالها این کارت اشتباه و این حکمت ناقص و این تشویقت سهو است، پس از آن دست شوی پیش از آنکه حیوان زمین را در جهل خود نابود نماید...خداوند انسان را با غضب نگریست، ای بدکاره! زانو بزن بر حیوان و تسلیم شو...انسان زخم نعره کشید : از من دور باد این پستی..پس خداوند انسان را از درگاه خود راند و فرمود : به تو فرصت میدهم که حیوان را نابود نمائی و اگر نتوانستی به شیطان حق خواهم داد که در برابرت زانو نزند و از آتش پست ترت خواند ای خاک زاده ی به اشتباه جانشن من شده...انسان بر خود لرزید و شیطان شد، شیطان نگریست و تأمل کرد پس انسان شد
    ..

     

     

     

     

     

    Monday, August 15, 2005

     

    لشگرهای کوچک کودکستانی


    تقدیم به نیما رضوانی عزیز بخاطر اوج شکوه غیر انسانی اش در هایل هیتلر عباس آقا

    از بچگی همیشه یک لشگری داشتم ، جمعشان کرده بودم که میان مدادهای بازیم گارد ملی خودم محسوب میشدند، شاید تعجب کنید که البته نباید بکنید، اما دوران سختی را در زندگی داشته ام که اگر جای من بودید شاید خیلی بیش از حدی که تصور میکنید بهم حق میدادید.بیماریها، مرگ و میرها ، یائسگی ها، سترونی ها ، بی سامانیها ، کفگیر به ته دیگ خوردنها...میدانید ، میدانید من به این لشگر کوچکم ، احتیاج مرگباری داشتم.اگر این جمعیت نبودند من چطور میمردم؟ چطور بی مرکز میشدم؟ چطور رهزده میشدم تا همه چیز را در فراموشی حظ کنم؟ کافی بود جائی کنار باغی بنشینم تا لشگرم گرد هم آیند. لشگری از برگهای مُرده ی پائیزی، لشگری از حرفهای بی هوده ی بهاری، لشگری از انحطاط محضی که در خیالاتم اوج گرفته بودند. از بچگی تا به امروز که بچه ای بیش نمانده ام، این دسته های رزمی- هنری با من بوده اند؛ گوئی مربی کونگ فو توآ هستم و مُریدانم از همه جا برای درک محضرم هجوم افراطی شرم آلوده ای آورده اند!از همان زیر سن بچگی ، تا همکنون که شباب و جوانی بچگی ام را سپری میکنم، تا فردا که جا اُفتادگی این بچگی را سیر خواهم کرد، وضع و منوالم به همین لشگرکهای با نشاط گذشته است. اما از شما چه پنهان مدتی ست این لشگرها را مهار کرده اند. آره همین بزرگترهائی که فکر میکردم و لابد شما هم گمان دارید که عاقلترند، زکی سه، اصلأ چنین نبود و نیست, چطور یک بزرگتر دماغ گُنده ادعاهای کله گاوی میکند درحالیکه قدر یک دسته بُز هم سواد ندارد؟ نمیدانم چرا من و لشگرهایم را درست از دو هفته پیش، ملغی کرده و در سرداب در بسته ای زندانی کرده اند...اینها بزرگترند؟ خاک بر سر هرچی بزرگتر...دادگاهشان نیز رفته ام، آنجا نیز ادعاهایشان مسخره است، مثلأ اعتراض دارند که به لشگری از مورچه هایم وقتی مادرم مرا مسخره کرد، فرمان حرکت دادم...گیرم مورچه ها حتی به چربی چشمهای مادرم هم رحم نکردند، آیا منِ فرمانده دراینباره بشکلی خاص مقصرم؟ من از بچگی صغرایم ، تنها مسئول دستور دادن بوده ام و از این فرمان دادن به لشگر کاغذها، برگها، مورچه ها، موریانه ها ، عقربها و...لذت هم میبُردم؛ اما اینکه در لشگرهایم ستاد تفسیر فرمانهایم نیست به من چه ارتباطی دارد؟ در ضمن از مورچه ها چه مقدار میتوان انتظار داشت؟ آنها دوست دارند دستورهایم را اجرا کنند، و من هم دوست دارم دستور بدهم، من دوست دارم چشمهای بابک همسایه را روزی برایم بیاورند که دیگر برایم ادا در نیاورد، حالا اگر توانستند اینکار را بدون کُشتن بابک انجام دهند چه بهتر اما اگر نتوانستند چطور انسانهای مدعی عقل از مورچه ها و فرمانده ی آنها بازخواست باید بکنند؟ گیرم من انسانم اما به تجربه دریافته ام که من بدلیل سن کمم نباید زندانی بشوم، پس در اینجا هم آنان ظالمند اگرچه من فرماندهی بی نظیرتری هم کرده باشم. اکنون آرام آرام صدای لشگر مورچه هایم را که از دور دارند بر میگردند میشنوم، آنها برای انجام فرمانی رفته بودند. آخرمی دانید در دادگاه دیدم پدرم، خواهرم ، مادربزرگ ، رئیس دادگاه و سرباز حمل من به دادگاه کمی دندان قروچه های خشنی به من نشان دادند. راستی اگر شما جای من بودید و این قدرت فرماندهی محض را داشتید آیا حضرت عیسا میماندید در این جهان گرگها، یا من میشدید؟ من شکی ندارم عیسا نمیشدید، یعنی برایتان حاضرم نوشته بدهم...آفرین مورچه های خونخوارم که به این داستانم گوش کردید، حالا به راست راست ، به چپ چپ ، آزاد باش

    ..

     

     

     

     

     

    Sunday, August 14, 2005

     

    ajae jo"_ii dar zooze_ye baad
    متن قصه
    parndeh_ii vojood darad ke az ofoghe nahanjary zohoor karde va ba balhaie ostokhany,changal dar maghz bimaran mikonad.sokhan darbare mansha`e hayatye in parande besyar ast. edehii az daneshmandan vey ra az raste kaftar_pooyan shenakhte_and ke bar asare iek eshtebahe nafsani, az divare_haie doozakh nejat yafte , be tokhm_rizye daghighy dar havalie navahie nime khamoosh o ertejaii zamin pardakhte ast. name in heyvane parande_nama "ajae jo" ya paranadehii baraye mazamir khaande shode ast,darbare in janevar 3 soal bedin shekl hmvareh matrah ast ; 1_ aya man be bimarye noroozi mobtala shode va ghodrate tashkhise edeha_hayam ra be moroor gom karde_am? aya man jasoose moosad hastam va niroohaie amnyatye keshvaram darbare man kootahi karde_and? va aya hich neveshtehii az markopolo vojood nadarad ke ashkali az nok o changale in paranade ma ghable tarikhi ra esbat namaiad?! dar ravayathaye ghadimi intor amade ke neshestane in parande azabi bozorg dar jaiist ke anja beneshinad ama moshkel injast ke in parande be shekle bimargoonehii az har noe neshastane serf ta konoon khoddary karde , gooii naghshe ganji be hamrah darad ya inke midanad che nekbate bozorgist va be aemaghe vojoode dionozisi khod pey borde ast.madaram (alyah rahme) dar sale hasht mazy be ahangar bozorgy mifaramiad : ( in parande ahani va ehtmalan az bokharhaie jonoobie ajsam tashkil yafte va bejaye hargoone mobareze ba an , behtar ast ajae jo ro hamantor ke hast bepaziry )marx dar ketabe khod zemn eshare be khatare estilaye parandegan arajif gooye ghotbi , anha ra gami az amperilaism jelotar danesteh , edeaye estesmare "parandialism" va "ajae joism" karde o mifaramiad : ( ajae jo , parandeiist ke ba zavie parandegane konooni enheraf 30 darajeh dashte va ba iek tirandazye mostamar, nabood nakhahd shod)man in parande ra nadide_am vali tosifaty bimargoon raje be an sheniam ke khab ra az maghzam roboode va be enherafate shakhsyatyam forsate borooze bi naziry dade ast:harase man saranjam dar inast ke in parande ba harkas etelaf karde va baraye sarfejooii nahayatan dar jesm va sharyanhaye hayatie man edgham shavad
    ..

     

     

     

     

     

    Saturday, August 13, 2005

     

    جوان پیر منظر

    دیشب لامپ اتاقم منفجر شد

    ودر خیابان جوان پیرمنظری را دیدم که



    ,منتظر سیاره زرد فلزی بود



    بهای همراهی مسیرش 50 تومان است
    .در آن سو؛


    تلفن ها زنگ نمی زنند.





    سایه ها ثابت اند ولامپهاشان شکسته



    اهالی میگویند:معشوقه جوان پیر منظر


    برای پر کردن کاسه ترک خورده اش


    به رود رفته



    و اینک جوان پیر منظر


    در آن سوباز


    منتظر سیاره زرد فلزی است


    http://www.akhsham.persianblog.com/
    شعر جوان "پیر منظر" عمیقترین کار مدرن محضی ست که در طی این سالها دیده ام. به این دلیل ساده که فرا هنجار شکن، آشنائی زدا و ضد پست مدرن است، و در عین حال بت ساز و عمیقأ ارتجاعی. عاشق است و در عین حال متنفر، روانی ست و در عین حال عاقل. ما همه جوانان پیر منظری هستیم که ارتباطمان با هم قطع شده است. الو سلام من نیستم، تو هم نیستی؟ شهری که دیگر احساسات را به هم ربط نمیدهد؛ یک ارومیه ی مخوف و نفسانی و شیطان زده. تولد یک تهران کوچک در شهری تک اُفتاده و مدرن در آذربایجانی به نسبت سنتی و پان ترکیست؛ با همان دلهره های بوف کور و سه قطره خون. اخشام، صادق هدایت بی نظیری ست که وضعیت انهدامی جامعه ی فرا صنعتی توتالیتری را به تصویر میکشد که به گفته ی کافکا گوئی هزاران بار در همانجا بدنیا آمده و همانجا ، جان سپرده است... او از این جهت صادق هدایت بی نظیری ست، که قدرت کُشتن صادق هدایت را هم دارد و این نهایت پوچگرائی خلاق است. ولادیمیر نوباکُف میگوید : وقتی نویسنده بمیرد فکر هم میمیرد، وقتی فکر بمیرد جهان نیز میمیرد، وقتی جهان بمیرد انسان نیز میمیرد، خدا نیز میمیرد و به گفته ی شعر "تلفن ها زنگ نمی زنند.سایه ها ثابت اند ولامپهاشان شکسته" من به این شعر جایزه ی سر بُریده ی انسان مصرف گرا میدهم! خشام جان موفق باشی


    نظری درباره ی داستان های هیتلر عباس آقا که متأسفانه نه هنوز در سایت هست و نه هنوز چاپ شده اما خوانندگان میتوانند آن را در یکی از شماره های نشریه خوانش، اُرگان انجمن ادبی ارومیه پیدا کنند.


    داستان "هایل هیتلر عباس آقا‌" را وقتی خواندم، شیزوفرنی ام کرد؛ شاید اولین و آخرین داستانی ست که این اجازه را به تو-ی منتقد نمیدهد که هرگز نقدش کنی یا حتی به این ساحت، جرأت نزدیک کردن قلمت را دهی. ساختار مستبد و استالینیستی حاکم بر این داستان، فرصت هرگونه ابراز وجود را از تو میگیرد. تو باید در این داستان خودت را منهدم کنی وگرنه بشکلی بدخیم و سرطانی ضرر خواهی کرد و این حتی با خدا هم تعارف ندارد چون دردنامه ی یک بنده ی عقرب گزیده ی محتاج شنیدن است. نویسنده در اینجا دیگر حضور ندارد ، بلکه الهه ی شیطانی بیمارگونه ای ست که به گردن تو میپیچد و خونت را میمکد. به نیما بخاطر این اوج نفسانی- معنوی تبریک میگویم، به قول نیچه ی کبیر : در زندگی تنها افراد معدود و انگشت شماری هستند که معنای احترام واقعی را درک میکنند...
    http://www.nimarezvani.blogfa.com/

    پیام رفیقی
    ..

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    ..  

    .....................................

    بايگاني

    October 2004 November 2004 December 2004 February 2005 April 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 November 2007  


     

    پست الکترونيک


    پيوندها


     


     

     


     

     

     

     

     

    لينکستان دات کام