داستانکده |
||||||
و
نو نظرات پيام رفيقي در مورد زمين و زمان |
||||||
.. | . Thursday, October 20, 2005
........................................................................... بُت اعظم و تاریخنویسی حضرتش سخنی در باب امام تازه رضا براهنی برای درک کردن دلایل شکست ما بعد قجری کشور ما، لازم نیست فیلسوف باشیم یا پای انگلستان را وسط بکشیم. اندکی تدبر دقیقأ ما را متوجه میکند کجائیم و چرا در این مکان ایستاده ایم و ایستاده شده ایم، اندکی نگاه به خود، به جامعه مان،به مردم مان ،به نخبگان مان...درباره ی مردم باید گفت اگرچه اینان نیز در میانه ی شکستها چندان بی سهم نبوده اند، اما عقل سالم هیچوقت مجرم ناآگاه را مجازات نمیکند. جلال آل احمد درست میگوید که : بر مردم عامی کوچه و بازار که حرجی نیست! مردم تا رشد فرهنگی لازم را نیابند و تا مشاهیر و اصالت خود را نتوانند از تحجری که آنها را احاطه کرده بازشناسند به همین دور معکوس ادامه خواهند داد. اما نخبگان ما که میدانند چرا؟ آقای براهنی در افاضاتی که ظاهرأ با لحنی زننده هم ادا شده گفته اند که: مردم تهران باید تُرکی یاد بگیرند چون تعداد تُرکها فعلأ بیشتر از فارسها است(!)...در جواب ایشان آدم یاد این حرف زیبای هادی ابراهیمی سردبیر شهروند ونکوور میاُفتد که : گویا بعضی ها فکر میکنند کسانی در آن بالای سر ما ایستاده اند و به تُرک یا فارس یا گیلکی بودن ما نمره میدهند!نه شما اشتباه نکردید، این همان براهنی ست که تمامی عمر خود را در تهران گذرانده،و تمامی کلاسهای تکنیکهای داستان و شعر نویسی خود را برای سوگولی های سابقأ تهرانی خود دایر کرده بودند، با نشریات تهرانی خورده و خوابیده و حالا که خارجه نشین شده ناگاه یاد مردم آذربایجان اُفتاده...و برای اینکه ثابت کند چقدر در این راه اُستوار است ادعاهائی میکند که تندروترین جدائی طلبان نکرده اند؛ دقیقأ به این میماند که بگوئیم چون چینیها تعدادشان بیشتر است پس همه ی دنیا الزامأ باید چینی یاد بگیرند! چرا این ادعا زمانی که ایشان با باندهای ادبی تهران همکاسه بود مطرح نشد!؟اوج افتضاح کلام و نفاق بی مانندی را که تنها برای فریب مردم عزیز آذری ما از زبان این اُستاد تحریف خارج میشود بنگرید...باز هم البته اُستاد افاضاتی دارند: بزودی کتابی مینویسم و از شخصیت فداکار پیشه وری سخن خواهم راند و تاریخ را در این زمینه اصلاح خواهم کرد(!) ...گویا جهانیان منتظرند تا این ناکام و بیمار معروف صحنه ی ادبیات فارسی و تُرکی یکشبه بشود تاریخ نویس! لابُد پیشه وری بسیار سالمتر از امثال ما بوده که به مردمسالاری باور داریم و ما مُشتی منحرف بیشتر نیستیم که باید برویم الگوی پیشه وری را بگذاریم روبرویمان سجده کنیم و نماز شُکر بجا آوریم!...در الگوی جدید فکری آقای براهنی، هیچ شخصیت تُرک یافت نمیشود که بد بوده است، بد داریم اما این بدها یا فارسند، یا کُرد یا لُر. بنابراین نه تنها پیشه وری، بلکه در ته دل ایشان و دوستداران ایشان حتی آقای حجت باصطلاح الاسلام حسنی که با بلدوزر خانه های کُردها را روی سرشان خراب میکرد فرد خوبی ست!البته اینان هنوز این را صریحأ نمیگویند، زمان لازم است تا این راز را هم افشا نمایند. برای اینان کُشتار فجیع ارامنه توسط دولت ترکیه عثمانی دروغی محض است و اگر اخیرأ نخست وزیر ترکیه اجازه ی برپائی نمایشگاهی در این زمینه در استانبول داده، او هم نفوذی و ضد خلق تُرک است و باید اعدام شود!جنگ جنگ است و در این میان گور پدر کنوانسیون ژنو!...تازه جالب است طرفداران ایشان ادعا میکنند : ایشان هم دارند حرفشان را میزنند!" عجب! گویا ما احمقیم و این را نمیدانیم! و یا حسودیم و از شدت حسادت و کون سوزی داریم التماس میکنیم که ایشان حرف نزند! به حق حرفهای نشنیده، واقعأ این هواداران فکر میکنند آدم باید به فرد خود بزرگ بین خرفتی چون براهنی که احدی جز خودش را آدم نمیشمارد و تقریبأ از تمامی فضائل انسانی پاک و عاری ست، حسادت هم بکند؟!آیا کسی گفته ایشان حرف نزنند؟نه،هرگز...اما هر حرف، سخن و عملی که کینه ی نژادی را گسترش دهد، مخالف نص صریح کنوانسیون ژنو است. آزادی آری، حتی برای کمونیستها اما نه برای فاشیستها. نه برای آندسته از هوتوهائی که توتسی ها را با رادیوی نفرت خود نسل کُشی کردند.(فیلمهای "هتل روآندا" و "در اوایل آپریل تنها صحنه ی کوچک اما فجیعی از این نسل کُشی را به تصویر درآورده اند) نه برای طالبانی که نجیب اللهی که به سازمان ملل پناهنده شده بود را در حیاط دفتر اصلی سازمان ملل در کابُل به شکل فجیعی همراه با آخرین بازمانده ی خانواده اش(برادرش)، گردن زدند.بخشش آری اما نه برای دونالد رامسفلدی که اجازه ی استفاده از شکنجه ی روحی زندانیان طالبان در زندان خلیج کوبا را به نظامیان آمریکا داده است و اخیرأ بشکلی ظاهری و برای خاموش کردن سر و صداها، در سنای آمریکا مورد استیضاح نمایشی و کاملأ مسخره ای قرار گرفت. گذشت و بُلند نظری آری اما نه برای براهنی که شعر خطاب به پروانه ها را به نشریه پُر بار تکاپو میدهد اما پس از توقیف این نشریه بدلیل همین شعر حتی حاضر نیست در اینباره از خوانندگان تکاپوعذرخواهی کند. نمیخواهم بگویم براهنی، مثلأ پینوشه انسانهای معمولی است، اما پینوشه ی ادبیات و فرهنگ هست و این را حاضرم ثابت کنم،شما یکی از کوشندگان ادبی معاصر را به من نشان دهید که توسط آقای براهنی معرفی شده باشد... این منتقد ادبیات معاصر حتی یک فردی را که جامعه تاکنون درگیرش نبوده و نشناخته است را معرفی نکرده است و فکر نکنید این مسئله اتفاقی ست، هرگز.درحالیکه در تمامی کشورها و حتی در ایران خودمان رسم بر این بوده است که یک منتقد برجسته ادبی، دستکم چند شاعر و نویسنده ی از چشمها دور مانده را به جامعه معرفی نماید...اما براهنی که یک بیمار روحی تمام عیار است حتی برای مُرده ها نیز خط و نشان میکشد. نگاه کنید به اهانتهائی که در شهر ونکوور کانادا به شاملو کرد و چون دید خیلی زیاده روی کرده، خبرسان بیچاره ی شهروند خانم میلانی را متهم به تحریف کرد!!! آنهائی که خانم میلانی را میشناسند میدانند که وی سالها مترجم کارهای اسماعیل کاداره نویسنده ی تُرک زبان بوده است و سالهاست روزنامه نگاری میکند و از فیلمها و مراسمات فرهنگی گوناگون گزارش تهیه میکند، چطور ناگهان ایشان به فکر تحریف این مراسم خاص اُفتاده است!اساسأ اگر این تحریف بود، چرا هرگز آقای براهنی نظر حقیقی خود را درباره ی شاملو به عنوان توضیح ارائه نکرد؟؟! کافی ست نگاهی کوتاه بیاندازید به نامه ی زشت و از بالا به پائینی که در متهم کردن میلانی به تحریف سخنانش،نوشته است تا دریابید حتی عرضه ی به عهده گیری سخنان تند خود را هم ندارد چه برسد به آن تاریخ نویسی احتمالأ مالامال از فریبی که مدافعانش به نوشته شدن آن، این اندازه دلخوش مانده اند. کسروی که دوست و دشمن و حتی رژیم، به سالم بودن بسیاری از تاریخ نویسی هایش اعتراف میکنند هرگز برای نوشتن تاریخ های بکری که نوشته است، اینهمه منت سر کسی نگذارد. کسروی تبریزی به منابعی دسترسی داشت که امثال براهنی در خواب هم نمیبینند و امروزه پس از اینهمه سالیان هنوز بکرترین نگارش تاریخ مشروطه است . البته برای مدافعان دو آتیشه امام براهنی،همیشه جائی هست که در کنار این بُت دروغ و تزویر آب تنی کنند، اما به گفته ی زیبای دوست شاعر خلیل شیخلو: حتی نظرات ادبی پست مدرنیستی آقای براهنی جای صحبت فراوان دارد چون ایشان در میانه ی این نظرات در نقطه ی خاصی درجا زده است...به اُمید روزی که امثال خلیل عزیز دراینباره به تفضیل در ایران و حتی خارج از کشور، صحبت نمایند. راستش از شما چه پنهان اخیرأ با یکی از دوستان عزیزم کمی دراینباره بحثمان شد. نام ایشان را نمیاورم اما اطمینان دارم ایشان هوادار افراطی آقای براهنی نیست و جزو آن مدافعان سینه چاک قرار نمیگیرد، چون شخصأ و روحأ میشناسمش این را میگویم. اما ایشان یک کم لطفی هم به این دوست خود کرده اند و ادعا نمودند که: فارسها را از نظرفکری از زمان ناصر الدین شاه دارند اسعتمار میکنند...اینگونه ادعاها نه تنها تندروی ست، که میراثی دنباله دار از اهانتها را در پی آمد خود دارد. اگر ما که اهل ادب و فرهنگ هستیم نتوانیم جلوی برخی عقاید رادیکال خودمان را بگیریم مسلمأ نباید انتظار داشته باشیم هیچکس در این دنیا پایبند کوچکترین روندی از منطق و گفتگو بماند..
Saturday, October 01, 2005
عصیانی عقلگرا و اصالتی خرافهزدا پیام رفیقی – ونکوور - بخش نخست - شعر خلیل شیخلو را میتوان اعتراضی ظریف و حافظ وار به شرایط نامید. شرایطی که بر روزگار ما تحمیل شدهاند تا آن را هرچه بیشتر به دور از ذات خود که همانا انسانیت و اکرام هستی است بکشانند . از آن همه روشنایی، کلافه شده بودم به ناچار لامپها را میشکستم یک، دو، سه چهارمی «میو» کرد با سنگ، چشم گربهای را، ریخته بودم این گونه، تا جنگ شروع شد مرا بُردند؛ درُست به خّطِ اول جبهه وقتی مد روز و استعمار پیر میکوشند تا برای ایجاد نفرت و کینه از داشتن یک «وطن یگانه» در سراسر ایران، نوش داروی کاذب و پر از تبلیغات افراطی «قومیتها» را ارائهای زیرکانه دهند، خلیل در این دام نیافتاده، بلکه میداند دلیل اشتباه «آقای وطن» چیز دیگریست : من دیگر به تو افتخار نمیکنم و دوستت ندارم بگذار بگویند، فلانی غریب است خانهای کشیدهام با حوضی، دو، سه، ماهی سرخ نامش را نوشتهام: وطن آخر چگونه میتوان دوستت داشت وقتی هر گُلی روییده است با خونِ انسان بوده است غرض؛ «آبِ من و تو، در یک جوی نمیرود آقای وطن یک بار در یک جمع ادبی در رضائیه (ارومیه) به گوش خود شنیدم که وقتی یک آقای محترم پان ترکیست به نام صبحدل در اهانتی آشکار، شعر خلیل را خیانتی به مسئله مقومی خود نامید، خلیل بدون عصبانیت و با زیرکی تمام پاسخ داد که من خودم آذری هستم و میخواهم این اجازهی زیبا را داشته باشم که روزی حتی برضّد معیارهای قومی خودم شورش کنم! جوابی متین و پُر از انسانیت و خلاقیت هنرمندانه؛ من اگر، به صحبت کردن شروع کنم شما از زورِ خنده یا شلوارتان را خیس میکنید یا از تعجب، شاخ درمیآورید و میشوید گاو اما شما تا هم چنان، آبرومند و شریف بوده باشید لب از لب برنمیدارم چرا که من، دوستدارِ شما همان «پینوکیو»ی مهر و مهربانیم باور کنید، دروغی در کار نیست وگرنه دماغم دراز میشد حال بگویید ببینم آیا به من رأی خواهید داد اگر برای ریاستِ جمهوری نامزد بشوم؟ اما خلیل هرگز خود برتربین نبوده و نیست. خودش به زیبائی میگوید: «آن زمان که مغرور بشوم، کارم تمام است! و محال است بتوانم شعر خلاقانهای دیگر بگویم.» و این یعنی رابطهی متقابل تواضع و خلاقیت و در عین حال پایداری و اعتراض سازنده (و نه تخریبی) به وضع موجود. خلیل در یک کلام، آنارشیست و هوادار تخریب محض یا پوچگرا و طرفدار بیمعنائی افراطی نیست؛ همیشه در سادهترین گوشههای هستی، رنگی از معنایی پنهان میبیند و آن را به زیبائی هرچه تمامتر بازگو میکند : میتوانی بیش از این ناز کنی من مادر توأم میتوانی بیش از این رنج دهی من پدر توأم میتوانی بیش از این امر کنی، نهی کنی من کودکِ توأم اما از این که آفتاب نیستم مرا ببخش من نیز، گرفتارِ همین روزهای سردم مثل همة آدمها خلیل در برخورد با اندیشهی نهیلیسم و تخدیر و در نتیجه، بیعملی و قبول ظلم و باصطلاح «همین که هست و بدتر هم خواهد شد» بسیار منتقدانه و سرسختانه برخورد میکند و پوچگرائی افراطی را حتی از ظلم ظالمانه و سیستم بردهداری انسانیت نیز خطرناکتر میشمارد، خلیل شیخلو همواره و در همه حال بدنبال «گمشده» و «تو» میگردد و همین شعرش را به یک نوع «رادیکالیسم تعزلی» نزدیک میسازد همه میدانند اگر مثلا شانة کسی گُم بشود نباید دنبالِ آیینه بگردد اما هرچیز من که گُم میشود دنبالِ تو میگردم آیا تو، مساوی هستی با همة آن چیزهایی که من گُم میکنم؟ این جانب وقتی شعری از هادی ابراهیمی (به نام الوشهروند! میخواهم به خودم تسلیت بگویم) را برای خلیل خواندم، ذهن و ذوق و سلیقهی بیمانندش بکار اُفتاد و فردایش برایم این شعر زیبا را که به هادی ابراهیمی نیز تقدیم کرده است برایم آورد؛ از چشم و گوش و دهان من دهان را انتخاب میکنم چشم نبود اگر تنها رنگها را نمیشناختیم گوش نبود اگر تنها صدها را نمیشناختیم خوردن و نوشیدن هیچ - و نیز بوسیدن - اما چگونه ممکن است؛ فریاد بدونِ دهان فریادِ درود بر آزادی فریادِ مرگ بر استکبار رنگ و صدا به چه دردم میخورند از چشم و گوش و دهان آیا شما نیز دهان را انتخاب میکنید؟ (1) با تمام امیدواری و موج شوقی که در رگهای خلیل عزیز جاریست، اما او هم شاعری نیست که به بهانهی خوشبینی بخواهد چشم بر واقعیتها ببندد، آری یادمان نرود که او بهرحال شاعر اعتراضهای ظریف و طنزآلود است و نمیتواند انسانها و جوانانی که زیر بار هزاران معضل، سیاه بخت میشوند را فراموش نماید . نقاشیِ آدم، سادهترینِ نقاشیهاست : در یک دایرة بزرگ، به قدر توپ مثلا فوتبال دو دایرة کوچک، به قدر مثلا لپه و یک پاره خط و بعد دایرهای دیگر به قدر توپ مثلا پینگپنُگ میشود آدم اگر دایرههای کوچک را سیاه کنی میتوان به یک آدمِ مُرده نیز پی بُرد - پس آیا این گونه است که مُردگان همه چیز را سیاه میبینند - گمان نکنم زیرا عُمریست چشمهای من بستهاند ولی نفس میکشم هنوز اعتراضاتی جذاب و شاید غریب که تنها از دل یک خلاقیت اصیل و خود – انتقاد میتوانند بیرون بیایند : این تُفها کارِ یک آدم غضبناک است من دهن ندارم که تُف بیندازم این هم که میبینید، مصنوعیست تازه کمی آب دهان، به اسمِ تُف تا حال، نه کسی را از تخت به زمین زده و نه کسی را . . . راستی، برای به زمین زدنِ آدم هیچ میدانید که میشود ، از پوستِ خربُزه هم استفاده کرد؟ www.shahrvandbc.com ..
|
.. | ..................................... بايگاني
October 2004 November 2004 December 2004 February 2005 April 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 November 2007
|
|||